غزل شمارهٔ 1471
1. مخمورم پرخواره اندازه نمیدانم
2. جز شیوه آن غمزه غمازه نمیدانم
3. یاران به خبر بودند دروازه برون رفتند
4. من بیره و سرمستم دروازه نمیدانم
5. آوازه آن یاران چون مشک جهان پر شد
6. ز آواز بشد عقلم آوازه نمیدانم
7. تا روی تو را دیدم من همچو گل تازه
8. گشتم خرف و کهنه ار تازه نمیدانم
9. گویند که لقمان را یک کازه تنگی بد
10. زین کوزه میی خوردم کان کازه نمیدانم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده