غزل شمارهٔ 1671
1. گر دم از شادی وگر از غم زنیم
2. جمع بنشینیم و دم با هم زنیم
3. یار ما افزون رود افزون رویم
4. یار ما گر کم زند ما کم زنیم
5. ما و یاران همدل و همدم شویم
6. همچو آتش بر صف رستم زنیم
7. گر چه مردانیم اگر تنها رویم
8. چون زنان بر نوحه و ماتم زنیم
9. گر به تنهایی به راه حج رویم
10. تو مکن باور که بر زمزم زنیم
11. تارهای چنگ را مانیم ما
12. چونک درسازیم زیر و بم زنیم
13. ما همه در جمع آدم بودهایم
14. بار دیگر جمله بر آدم زنیم
15. نکته پوشیدهست و آدم واسطه
16. خیمهها بر ساحل اعظم زنیم
17. چون به تخت آید سلیمان بقا
18. صد هزاران بوسه بر خاتم زنیم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده