مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 1855

1. چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون

2. دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون

3. چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید

4. چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون

5. زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد

6. که هر تخته فروریزد ز گردش‌های گوناگون

7. نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را

8. چنان دریای بی‌پایان شود بی‌آب چون هامون

9. شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را

10. کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون

11. چو این تبدیل‌ها آمد نه هامون ماند و نه دریا

12. چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون

13. چه دانم‌های بسیار است لیکن من نمی‌دانم

14. که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کاران
* به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
شعر کامل
مولوی
* به لشکرگاه دارم روی وبر سلطان فشانم جان
* گر آن دریاست وین خورشید من نیلوفرم باری
شعر کامل
خاقانی
* توانگرا در رحمت به روی درویشان
* مبند و گر تو ببندی خدای بگشاید
شعر کامل
سعدی