مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 1884

1. آن ساعد سیمین را در گردن ما افکن

2. بر سینه ما بنشین ای جان منت مسکن

3. سرمست شدم ای جان وز دست شدم ای جان

4. ای دوست خمارم را از لعل لبت بشکن

5. ای ساقی هر نادر این می ز چه خم داری

6. من بنده ظلم تو از بیخ و بنم برکن

7. هم پرده من می در هم خون دلم می خور

8. آخر نه تویی با من شاباش زهی ای من

9. از دوست ستم نبود بر مست قلم نبود

10. جز عفو و کرم نبود بر مست چنین مسکن

11. از معدن خویش ای جان بخرام در این میدان

12. رونق نبود زر را تا باشد در معدن

13. با لعل چو تو کانی غمگین نشود جانی

14. در گور و کفن ناید تا باشد جان در تن


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ما ازین هستی ده روزه به جان آمده ایم
* وای بر خضر که زندانی عمر ابدست
شعر کامل
صائب تبریزی
* ز خاور چو خورشید بنمود تاج
* گل زرد شد بر زمین رنگ ساج
شعر کامل
فردوسی
* گفتی، ار من بروم هیچ مرا یاد کنی
* این حکایت به کسی گوی که جان خواهد داشت
شعر کامل
امیرخسرو دهلوی