غزل شمارهٔ 1958
1. ساقیا چون مست گشتی خویش را بر من بزن
2. ذکر فردا نسیه باشد نسیه را گردن بزن
3. سال سال ماست و طالع طالع زهرهست و ماه
4. ای دل این عیش و طرب حدی ندارد تن بزن
5. تا درون سنگ و آهن تابش و شادی رسید
6. گر تو را باور نیاید سنگ بر آهن بزن
7. بنگر اندر میزبان و در رخش شادی ببین
8. بر سر این خوان نشین و کاسه در روغن بزن
9. عقل زیرک را برآر و پهلوی شادی نشان
10. جان روشن را سبک بر باده روشن بزن
11. شاخهها سرمست و رقصانند از باد بهار
12. ای سمن مستی کن و ای سرو بر سوسن بزن
13. جامههای سبز ببریدند بر دکان غیب
14. خیز ای خیاط بنشین بر دکان سوزن بزن
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده