مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 1959

1. روی او فتوی دهد کز کعبه بر بتخانه زن

2. زلف او دعوی کند کاینک رسن بازی رسن

3. عقل گوید گوهرم گوهر شکستن شرط نیست

4. عشق گوید سنگ ما بستان و بر گوهر بزن

5. سنگ ما گوهر شکست و حیف هم بر سنگ ماست

6. حیف هم بر روح باشد گر شدش قربان بدن

7. این نه بس دل را که دلبر دست در خونش کند

8. این نه بس بت را که باشد چون خلیلش بت شکن

9. هر که را جست او به رحمت وارهید از جست و جو

10. هر که را گفت آن مایی وارهید از ما و من

11. آن لبی کانگشت خود لیسید روزی زان عسل

12. وصف آن لب را چه گویم کان نگنجد در دهن

13. هر که صحرایی بود ایمن بود از زلزله

14. هر که دریایی بود کی غم خورد از جامه کن

15. کی سلیمان را زیان شد گر شد او ماهی فروش

16. اهرمن گر ملک بستد اهرمن بد اهرمن

17. گر بشد انگشتری انگشت او انگشتری است

18. پرده بود انگشتری کای چشم بد بر وی مزن

19. چشم بد خود را خورد خود ماه ما زان فارغ است

20. شمع کی بدنام شد گر نور او بستد لگن


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* دارم به شاهی دسترس، کاو منبع فیض است و بس
* در سایهٔ بال مگس، شاهین پران پرورد
شعر کامل
فروغی بسطامی
* در باغ بنفشه را شرف زان افزود
* کو حلقه به گوش زلف تو خواهد بود
شعر کامل
خاقانی
* من بی‌مایه که باشم که خریدار تو باشم
* حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
شعر کامل
سعدی