مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 1985

1. صنما بیار باده بنشان خمار مستان

2. که ببرد عشق رویت همگی قرار مستان

3. می کهنه را کشان کن به صبوح گلستان کن

4. که به جوش اندرآمد فلک از عقار مستان

5. بده آن قرار جان را گل و لاله زار جان را

6. ز نبات و قند پر کن دهن و کنار مستان

7. قدحی به دست برنه به کف شکرلبان ده

8. بنشان به آب رحمت به کرم غبار مستان

9. صنما به چشم مستت دل و جان غلام دستت

10. به می خوشی که هستت ببر اختیار مستان

11. چو شراب لاله رنگت به دماغ‌ها برآید

12. گل سرخ شرم دارد ز رخ و عذار مستان

13. چو جناح و قلب مجلس ز شراب یافت مونس

14. ببرد گلوی غم را سر ذوالفقار مستان

15. صنما تو روز مایی غم و غصه سوز مایی

16. ز تو است ای معلا همه کار و بار مستان

17. بکشان تو گوش شیران چو شتر قطارشان کن

18. که تو شیرگیر حقی به کفت مهار مستان

19. ز عقیق جام داری نمکی تمام داری

20. چه غریب دام داری جهت شکار مستان

21. سخنی بماند جانی که تو بی‌بیان بدانی

22. که تو رشک ساقیانی سر و افتخار مستان


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* زبان چرب او کرد درختانی پر از زیتون
* لب شیرین او خواند به افسون سوره والتین
شعر کامل
مولوی
* فارغی از قدر جوانی که چیست
* تا نشوی پیر ندانی که چیست
شعر کامل
نظامی
* کسی که قیمت ایام وصل نشناسد
* ببایدش دو سه روزی مفارقت کردن
شعر کامل
سعدی