غزل شمارهٔ 2099
1. چند نظاره جهان کردن
2. آب را زیر که نهان کردن
3. رنج گوید که گنج آوردم
4. رنج را باید امتحان کردن
5. آنک از شیر خون روان کردهست
6. شیر داند ز خون روان کردن
7. آسمان را چو کرد همچون خاک
8. خاک را داند آسمان کردن
9. بعد از این شیوه دگر گیرم
10. چند بیگار دیگران کردن
11. تیز برداشتی تو ای مطرب
12. این به آهستگی توان کردن
13. این گران زخمهای است نتوانیم
14. رقص بر پرده گران کردن
15. یک دو ابریشمک فروتر گیر
16. تا توانیم فهم آن کردن
17. اندک اندک ز کوه سنگ کشند
18. نتوان کوه را کشان کردن
19. تا نبینند جان جانها را
20. کی توان سهل ترک جان کردن
21. بنما ای ستاره کاندر ریگ
22. نتوان راه بینشان کردن
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده