مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 2353

1. جان آمده در جهان ساده

2. وز مرکب تن شده پیاده

3. سیل آمد و درربود جان را

4. آن سیل ز بحرها زیاده

5. جان آب لطیف دیده خود را

6. در خویش دو چشم را گشاده

7. از خود شیرین چنانک شکر

8. وز خویش بجوش همچو باده

9. خلقان بنهاده چشم در جان

10. جان چشم به خویش درنهاده

11. خود را هم خویش سجده کرده

12. بی‌ساجد و مسجد و سجاده

13. هم بر لب خویش بوسه داده

14. کای شادی جان و جان شاده

15. هر چیز ز همدگر بزاید

16. ای جان تو ز هیچ کس نزاده

17. می‌راند سوی شهر تبریز

18. جان چون شتر و بدن قلاده


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* رنگ خون دشمنان بر پیکر شمشیرشان
* راست گویی چون شقایق رسته بر نیلوفرست
شعر کامل
امیر معزی
* گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست
* همچنانش در میان جان شیرین منزلست
شعر کامل
سعدی
* تا دهان و رخ ترا دیدند
* غنچه دل تنگ و ارغوان خجلست
شعر کامل
اوحدی