مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 2442

1. بانکی عجب از آسمان در می‌رسد هر ساعتی

2. می‌نشنود آن بانگ را الا که صاحب حالتی

3. ای سر فروبرده چو خر زین آب و سبزه بس مچر

4. یک لحظه‌ای بالا نگر تا بوک بینی آیتی

5. ساقی در این آخرزمان بگشاد خم آسمان

6. از روح او را لشکری وز راح او را رایتی

7. کو شیرمردی در جهان تا شیرگیر او شود

8. شاه و فتی باید شدن تا باده نوشی یا فتی

9. بیچاره گوش مشترک کو نشنود بانگ فلک

10. بیچاره جان بی‌مزه کز حق ندارد راحتی

11. آخر چه باشد گر شبی از جان برآری یاربی

12. بیرون جهی از گور تن و اندرروی در ساحتی

13. از پا گشایی ریسمان تا برپری بر آسمان

14. چون آسمان ایمن شوی از هر شکست و آفتی

15. از جان برآری یک سری ایمن ز شمشیر اجل

16. باغی درآیی کاندر او نبود خزان را غارتی

17. خامش کنم خامش کنم تا عشق گوید شرح خود

18. شرحی خوشی جان پروری کان را نباشد غایتی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* عقل را با عشق خوبان طاقت سرپنجه نیست
* با قضای آسمانی برنتابد جهد مرد
شعر کامل
سعدی
* مشو زنهار ایمن از خمار باده عشرت
* که دارد خنده گل گریه تلخ گلاب از پی
شعر کامل
صائب تبریزی
* در چمن چون از خمار باده گردم بی قرار
* تاک از دست نوازش می دهد تسکین مرا
شعر کامل
صائب تبریزی