مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 2546

1. سحرگه گفتم آن مه را که ای من جسم و تو جانی

2. بدین حالم که می‌بینی وزان نالم که می‌دانی

3. ورای کفر و ایمانی و مرکب تند می‌رانی

4. چه بس بی‌باک سلطانی همین می‌کن که تو آنی

5. یکی بازآ به ما بگذر به بیشه جان‌ها بنگر

6. درختان بین ز خون تر به شکل شاخ مرجانی

7. شنودی تو که یک خامی ز مردان می‌برد نامی

8. نمی‌ترسد که خودکامی نهد داغش به پیشانی

9. مشو تو منکر پاکان بترس از زخم بی‌باکان

10. که صبر جان غمناکان تو را فانی کند فانی

11. تو باخویشی به بی‌خویشان مپیچ ای خصم درویشان

12. مزن تو پنجه با ایشان به دستانی که نتوانی

13. که شمس الدین تبریزی به جان بخشی و خون ریزی

14. ز آتش برکند تیزی به قدرت‌های ربانی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* همدم خود شو که حبیب خودی
* چاره خود کن که طبیب خودی
شعر کامل
رهی معیری
* تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
* زان سفر دراز خود عزم وطن نمی‌کند
شعر کامل
حافظ
* شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما
* بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد
شعر کامل
حافظ