غزل شمارهٔ 2680
1. چنین باشد چنین گوید منادی
2. که بیرنجی نبینی هیچ شادی
3. چه مایه رنجها دیدی تو هر روز
4. تأمل کن از آن روزی که زادی
5. چه خون از چشم و دلها برگشادهست
6. که تا تو چشم در عالم گشادی
7. خداوندا اگر آهن بدیدی
8. ز اول آن کشاکش کش تو دادی
9. ز بیم و ترس آهن آب گشتی
10. گدازیدی نپذرفتی جمادی
11. ولیک آن را نهان کردی ز آهن
12. به هر روز اندک اندک مینهادی
13. چو آهن گشت آیینه به آخر
14. بگفتا شکر ای سلطان هادی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده