غزل شمارهٔ 2716
1. بگفتم با دلم آخر قراری
2. ز آتشهای او آخر فراری
3. تو را میگویم و تو از سر طنز
4. اشارت میکنی خندان که آری
5. منم از دست تو بیدست و پایی
6. تو در کوی مهی شکرعذاری
7. دلم گفتا ندیدی آنچ دیدم
8. تو پنداری ز اکنون است کاری
9. منم جزوی و از خود کل کل است
10. وی است دریای آتش من شراری
11. ورا دیدم چو بحری موج میزد
12. و جان من ز بحر او بخاری
13. ز تبریز آفتابی رو نمودم
14. بشد رقاص جانم ذره واری
15. خداوند شمس دین چون یک نظر تافت
16. بجوشید آب خوش از جان ناری
17. ز هر قطره یکی جانی همیرست
18. همیپرید اندر لاله زاری
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده