مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 2877

1. بر یکی بوسه حقستت که چنان می‌لرزی

2. ز آنک جان است و پی دادن جان می‌لرزی

3. از دم و دمدمه آیینه دل تیره شود

4. جهت آینه بر آینه دان می‌لرزی

5. این جهان روز و شب از خوف و رجا لرزان است

6. چونک تو جان جهانی تو جهان می‌لرزی

7. چون قماشات تو اندر همه بازار که راست

8. سزدت گر جهت سود و زیان می‌لرزی

9. تا که نخجیر تو از بیم تو خود چون لرزد

10. که تو صیادی و با تیر و کمان می‌لرزی

11. تو به صورت مهی اما به نظر مریخی

12. قاصد کشتن خلقی چو سنان می‌لرزی

13. گه پی فتنه گری چون می خم می‌جوشی

14. گه چو اعضای غضوب از غلیان می‌لرزی

15. دل چو ماه از پی خورشید رخت دق دارد

16. تو چرا همچو دل اندر خفقان می‌لرزی

17. به لطف جان بهاری تو و سرسبزی باغ

18. باز چون برگ تو از باد خزان می‌لرزی

19. خلق چون برگ و تو باد و همه لرزان تواند

20. ظاهرا صف شکنی و به نهان می‌لرزی

21. قصر شکری که به تو هر کی رسد شکر کند

22. سقف صبری تو که از بار گران می‌لرزی

23. چون که قاف یقین راسخ و بی‌لرزه بود

24. در گمانی تو مگر که چو کمان می‌لرزی

25. دم فروکش هله ای ناطق ظنی و خمش

26. کز دم فال زنان همچو زنان می‌لرزی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
* خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
شعر کامل
حافظ
* آن دل که پریشان شود از ناله ی بلبل
* در دامنش آویز که با وی خبری هست
شعر کامل
عرفی شیرازی
* داغی که به امید نمک چشم گشوده است
* مپسند که از مرهم کافور شود خشک
شعر کامل
صائب تبریزی