مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 3063

1. به هر دلی که درآیی چو عشق بنشینی

2. بجوشد از تک دل چشمه چشمه شیرینی

3. کلید حاجت خلقان بدان شده‌ست دعا

4. که جان جان دعایی و نور آمینی

5. دلا به کوی خرابات ناز تو نخرند

6. مکن تو بینی و ناموس تا جهان بینی

7. در آن الست و بلی جان بی‌بدن بودی

8. تو را نمود که آنی چه در غم اینی

9. تو را یکی پر و بالیست آسمان پیما

10. چه در پی خر و اسپی چه در غم زینی

11. بگو بگو تو چه جستی که آنت پیش نرفت

12. بیا بیا که تو سلطان این سلاطینی

13. تو تاج شاه جهان را عزیزتر گهری

14. عروس جان نهان را هزار کابینی

15. چه چنگ درزده‌ای در جهان و قانونش

16. که از ورای فلک زهره قوانینی

17. به روز جلوه ملایک تو را سجود کنند

18. بنشنوند ز ابلیسیان که تو طینی

19. میان ببستی و کردی به صدق خدمت دین

20. کنند خدمت تو بعد از این که تو دینی

21. ستاره وار به انگشت‌ها نمودندت

22. چو آفتاب کنون نامشار تعیینی

23. اگر چه درخور نازی نیاز را مگذار

24. برای رشک ز ویسه خوشست رامینی

25. خمش به سوره کنون اقرا بسی عمل کردی

26. ز قشر حرف گذر کن کنون که والتینی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* مرا به آتش سوزنده رحم می آید
* که زندگانی خود صرف ژاژخایی کرد
شعر کامل
صائب تبریزی
* یا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبین
* در یکتای که و گوهر یک دانه کیست
شعر کامل
حافظ
* مجال خواب نمی‌باشدم ز دست خیال
* در سرای نشاید بر آشنایان بست
شعر کامل
سعدی