غزل شمارهٔ 3064
1. ز بامداد دلم میپرد به سودایی
2. چو وام دار مرا میکند تقاضایی
3. عجب به خواب چه دیدهست دوش این دل من
4. که هست در سرم امروز شور و صفرایی
5. ولی دلم چه کند چون موکلان قضا
6. همیرسند پیاپی به دل ز بالایی
7. پرست خانه دل از موکل عجمی
8. که نیست یک سر سوزن بهانه را جایی
9. بهانه نیست وگر هست کو زبان و دلی
10. گریز نیست وگر هست کو مرا پایی
11. جهان که آمد و ما همچو سیل از سر کوه
12. روان و رقص کنانیم تا به دریایی
13. اگر چه سیل بنالد ز راه ناهموار
14. قدم قدم بودش در سفر تماشایی
15. چگونه زار ننالم من از کسی که گرفت
16. به هر دو دست و دهان او مرا چو سرنایی
17. هوس نشسته که فردا چنین کنیم و چنان
18. خبر ندارد کو را نماند فردایی
19. غلام عشقم کو نقد وقت میجوید
20. نه وعده دارد و نه نسیهای و نی رایی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده