مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 3123

1. به حیلت تو خواهی که در را ببندی

2. بنالی چو رنجور و سر را ببندی

3. چو رنجور والله که آن زور داری

4. که بر چرخ آیی قمر را ببندی

5. گر آن روی چون مه به گردون نمایی

6. به صبح جمالت سحر را ببندی

7. غلام صبوحم ولی خصم صبحم

8. که از بهر رفتن کمر را ببندی

9. اگر گاو آرند پیشت سفیهان

10. به یک نکته صد گاو و خر را ببندی

11. به یک غمزه آهوان دو چشمت

12. چو روبه کنی شیر نر را ببندی

13. زمستان هجر آمد و ترسم آنست

14. که سیلاب این چشم تر را ببندی

15. وگر همچو خورشید ناگه بتابی

16. بدین آب هر رهگذر را ببندی

17. خموشم ولیکن روا نیست جانا

18. که از حال زارم نظر را ببندی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* بی‌ادب تنها نه خود را داشت بد
* بلک آتش در همه آفاق زد
شعر کامل
مولوی
* مریز اشکِ من ای چشم خون گرفته که خواهم
* کنم نثار رهش آن دُر ِنسفتۀ خود را
شعر کامل
جامی
* نرگس بیمار تو گشته پرستار من
* تا چه کند این طبیب با دل بیمار من
شعر کامل
فروغی بسطامی