غزل شمارهٔ 3173
1. باده ده، ای ساقی هر متقی
2. بادهٔ شاهنشهی راوقی
3. جام سخن بخش که از تف او
4. گردد دیوار سیه منطقی
5. بردر و بشکن غم و اندیشه را
6. حاکم و سلطان و شه مطلقی
7. چون بگریزی نرسد در تو کس
8. ور بگریزیم تو خود سابقی
9. جنت حسنت چو تجلی کند
10. باغ شود دوزخ بر هر شقی
11. ظلمت و نور از تو تحیر درند
12. تا تو حقی یا که تو نور حقی
13. گشت شب و روز ز تو غرق نور
14. نیست مهت مغربی و مشرقی
15. لابه کنی، باده دهی رایگان
16. ساقی دریا صفت مشفقی
17. مست قبول آمد قلب و سلیم
18. زیرکی اینجاست همه احمقی
19. زیرکی ار شرط خوشیها بدی
20. باده نجستی خرد و موسقی
21. فرد چرایی تو اگر یار کی؟
22. از چه تو عذرایی اگر وامقی؟
23. غنچه صفت خویش ز گل درکشی
24. رو بکش آن خار، بدان لایقی
25. خار کشانند، اگر چه شهند
26. جز تو که بر گلشن جان عاشقی
27. خامش باش و بنگر فتح باب
28. چند پی هر سخن مغلقی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده