مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 373

1. گر می‌نکند لبم بیانت

2. سر می‌گوید به گوش جانت

3. گر لب ز سلام تو خموش است

4. بس هم سخن است با نهایت

5. تن از تو همی‌کند کرانه

6. جان بگرفته است در میانت

7. صورت اگرت چو تیر انداخت

8. جانش بکشید چون کمانت

9. هرچ از تو نهان کند بگوید

10. در گوش ضمیر رازدانت

11. این دم اگر از میان برونی

12. بازآرد دل کمرکشانت

13. در باطن کرده خاص خاصت

14. در ظاهر کرده امتحانت

15. خامش که چو در تو این غم انداخت

16. بس باشد این کشش نشانت


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* حدیث عشق به طومار در نمی‌گنجد
* بیان دوست به گفتار در نمی‌گنجد
شعر کامل
سعدی
* موسم نغمهٔ چنگست که در بزم صبوح
* بلبلان را ز چمن ناله و غوغا برخاست
شعر کامل
سعدی
* عجب مدار که سعدی به یاد دوست بنالد
* که عشق موجب شوقست و خمر علت مستی
شعر کامل
سعدی