مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 396

1. در ره معشوق ما ترسندگان را کار نیست

2. جمله شاهانند آن جا بندگان را بار نیست

3. گر تو نازی می‌کنی یعنی که من فرخنده‌ام

4. نزد این اقبال ما فرخندگی جز عار نیست

5. گر به فقرت ناز باشد ژنده برگیر و برو

6. نزد این سلطان ما آن جمله جز زنار نیست

7. گر تو نور حق شدی از شرق تا مغرب برو

8. زانک ما را زین صفت پروای آن انوار نیست

9. گر تو سر حق بدانستی برو با سر باش

10. زانک این اسرار ما را خوی آن اسرار نیست

11. راست شو در راه ما وین مکر را یک سوی نه

12. زان که این میدان ما جولانگه مکار نیست

13. شمس دین و شمس دین آن جان ما اینک بدان

14. جز به سوی راه تبریز اسب ما رهوار نیست

15. مست بودم فاش کردم سر خود با یارکان

16. زانک هشیاری مرا خود مذهب آزار نیست

17. گر نهی پرگار بر تن تا بدانی حد ما

18. حد ما خود ای برادر لایق پرگار نیست

19. خاک پاشی می‌کنی تو ای صنم در راه ما

20. خاک پاشی دو عالم پیش ما در کار نیست

21. صوفیان عشق را خود خانقاهی دیگر است

22. جان ما را اندر آن جا کاسه و ادرار نیست

23. در تک دوزخ نشستم ترک کردم بخت را

24. زانک ما را اشتهای جنت و ابرار نیست


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
* کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها
شعر کامل
حافظ
* گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من
* از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم
شعر کامل
سعدی
* از ترشرویی ما خاک چه پروا دارد؟
* می اگر سرکه شود تاک چه پروا دارد؟
شعر کامل
صائب تبریزی