مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 557

1. دل چو بدید روی تو چون نظرش به جان بود

2. جان ز لبت چو می‌کشد خیره و لب گزان بود

3. تن برود به پیش دل کاین همه را چه می‌کنی

4. گوید دل که از مهی کز نظرت نهان بود

5. جز رخ دل نظر مکن جز سوی دل گذر مکن

6. زانک به نور دل همه شعله آن جهان بود

7. شیخ شیوخ عالمست آن که تو راست نومرید

8. آن که گرفت دست تو خاصبک زمان بود

9. دل به میان چو پیر دین حلقه تن به گرد او

10. شاد تنی که پیر دل شسته در آن میان بود

11. راز دل تو شمس دین در تبریز بشنود

12. دور ز گوش و جان او کز سخنت گران بود


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* دوری راه تو صائب ز گرانباری هاست
* بار از خویش بینداز که منزل باشی
شعر کامل
صائب تبریزی
* طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
* صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست
شعر کامل
سعدی
* ز دلبری نتوان لاف زد به آسانی
* هزار نکته در این کار هست تا دانی
شعر کامل
حافظ