غزل شمارهٔ 559
1. زهره عشق هر سحر بر در ما چه میکند
2. دشمن جان صد قمر بر در ما چه میکند
3. هر که بدید از او نظر باخبرست و بیخبر
4. او ملکست یا بشر بر در ما چه میکند
5. زیر جهان زبر شده آب مرا ز سر شده
6. سنگ از او گهر شده بر در ما چه میکند
7. ای بت شنگ پردهای گر تو نه فتنه کردهای
8. هر نفسی چنین حشر بر در ما چه میکند
9. گر نه که روز روشنی پیشه گرفته رهزنی
10. روز به روز و ره گذر بر در ما چه میکند
11. ور نه که دوش مست او آمد و درشکست او
12. پس به نشانه این کمر بر در ما چه میکند
13. گر نه جمال حسن او گرد برآرد از عدم
14. این همه گرد شور و شر بر در ما چه میکند
15. از تبریز شمس دین سوی که رای میکند
16. بحر چه موج زد گهر بر در ما چه میکند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده