مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 563

1. دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد

2. به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد

3. در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کاران

4. به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد

5. ترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کس

6. یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد

7. تو را بر در نشاند او به طراری که می‌آید

8. تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد

9. به هر دیگی که می‌جوشد میاور کاسه و منشین

10. که هر دیگی که می‌جوشد درون چیزی دگر دارد

11. نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد

12. نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد

13. بنال ای بلبل دستان ازیرا ناله مستان

14. میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد

15. بنه سر گر نمی‌گنجی که اندر چشمه سوزن

16. اگر رشته نمی‌گنجد از آن باشد که سر دارد

17. چراغست این دل بیدار به زیر دامنش می‌دار

18. از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد

19. چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمه‌ای گشتی

20. حریف همدمی گشتی که آبی بر جگر دارد

21. چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی

22. که میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* کهربا رنگ آمد اندر بیشهٔ قهرت بقم
* ارغوان رنگ آمد اندر باغ انصافت زریر
شعر کامل
انوری
* ظالم بمرد و قاعدهٔ زشت از او بماند
* عادل برفت و نام نکو یادگار کرد
شعر کامل
سعدی
* می رود عمر گرانمایه و ما غافل ازو
* وه که جز محنت و اندوه نشد حاصل ازو
شعر کامل
جامی