مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 587

1. صلا جان‌های مشتاقان که نک دلدار خوب آمد

2. چو زرکوبست آن دلبر رخ من سیم کوب آمد

3. از او کو حسن مه دارد هر آن کو دل نگه دارد

4. به خاک پای آن دلبر که آن کس سنگ و چوب آمد

5. هر آنک از عشق بگریزد حقیقت خون خود ریزد

6. کجا خورشید را هرگز ز مرغ شب غروب آمد

7. بروب از خویش این خانه ببین آن حس شاهانه

8. برو جاروب لا بستان که لا بس خانه روب آمد

9. تن تو همچو خاک آمد دم تو تخم پاک آمد

10. هوس‌ها چون ملخ‌ها شد نفس‌ها چون حبوب آمد

11. ز بینایی بگردیدی مگر خواب دگر دیدی

12. چه خوردی تو که قاروره پر از خلط رسوب آمد

13. تو چه شنیدی تو چه گفتی بگو تا شب کجا خفتی

14. حکایت می‌کند رنگت که جاسوس القلوب آمد

15. صلاح الدین یعقوبان جواهربخش زرکوبان

16. که او خورشید اسرارست و علام الغیوب آمد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* حکایت لب شیرین کلام فرهاد است
* شکنج طره لیلی مقام مجنون است
شعر کامل
حافظ
* بیگناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق
* یوسف از دامان پاک خود به زندان می شود
شعر کامل
صائب تبریزی
* یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
* ترک رضای خویش کند در رضای یار
شعر کامل
سعدی