مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 614

1. آن بنده آواره بازآمد و بازآمد

2. چون شمع به پیش تو در سوز و گداز آمد

3. چون عبهر و قند ای جان در روش بخند ای جان

4. در را بمبند ای جان زیرا به نیاز آمد

5. ور زانک ببندی در بر حکم تو بنهد سر

6. بر بنده نیاز آمد شه را همه ناز آمد

7. هر شمع گدازیده شد روشنی دیده

8. کان را که گداز آمد او محرم راز آمد

9. زهراب ز دست وی گر فرق کنم از می

10. پس در ره جان جانم والله به مجاز آمد

11. آب حیوانش را حیوان ز کجا نوشد

12. کی بیند رویش را چشمی که فرازآمد

13. من ترک سفر کردم با یار شدم ساکن

14. وز مرگ شدم ایمن کان عمر دراز آمد

15. ای دل چو در این جویی پس آب چه می‌جویی

16. تا چند صلا گویی هنگام نماز آمد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* به دردی کن دوای من که بیماران عشقت را
* کند درد تو درمانی کند زهر تو تریاقی
شعر کامل
سلمان ساوجی
* اگر روی به هم درکشی چو نافهٔ مشک
* طمع مدار که بوی خوشت نهان ماند
شعر کامل
سعدی
* تو عهد کرده‌ای که نشانی به خون مرا
* من جهد کرده‌ام که به عهدت وفا کنی
شعر کامل
فروغی بسطامی