مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 644

1. تا نقش تو در سینه ما خانه نشین شد

2. هر جا که نشینیم چو فردوس برین شد

3. آن فکر و خیالات چو یأجوج و چو مأجوج

4. هر یک چو رخ حوری و چون لعبت چین شد

5. آن نقش که مرد و زن از او نوحه کنانند

6. گر بئس قرین بود کنون نعم قرین شد

7. بالا همه باغ آمد و پستی همگی گنج

8. آخر تو چه چیزی که جهان از تو چنین شد

9. زان روز که دیدیمش ما روزفزونیم

10. خاری که ورا جست گلستان یقین شد

11. هر غوره ز خورشید شد انگور و شکر بست

12. وان سنگ سیه نیز از او لعل ثمین شد

13. بسیار زمین‌ها که به تفصیل فلک شد

14. بسیار یسار از کف اقبال یمین شد

15. گر ظلمت دل بود کنون روزن دل شد

16. ور رهزن دین بود کنون قدوه دین شد

17. گر چاه بلا بود که بد محبس یوسف

18. از بهر برون آمدنش حبل متین شد

19. هر جزو چو جندالله محکوم خداییست

20. بر بنده امان آمد و بر گبر کمین شد

21. خاموش که گفتار تو ماننده نیلست

22. بر قبط چو خون آمد و بر سبط معین شد

23. خاموش که گفتار تو انجیر رسیدست

24. اما نه همه مرغ هوا درخور تین شد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن
* ظلمات است بترس از خطر گمراهی
شعر کامل
حافظ
* چنان در قید مهرت پای بندم
* که گویی آهوی سر در کمندم
شعر کامل
سعدی
* در دبستان ریاضت، فرد باطل نیستیم
* صفحه پهلوی ما را بوریا مسطر زده است
شعر کامل
صائب تبریزی