مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 760

1. خنک آن کس که چو ما شد همه تسلیم و رضا شد

2. گرو عشق و جنون شد گهر بحر صفا شد

3. مه و خورشید نظر شد که از او خاک چو زر شد

4. به کرم بحر گهر شد به روش باد صبا شد

5. چو شه عشق کشیدش ز همه خلق بریدش

6. نظر عشق گزیدش همه حاجات روا شد

7. به سفر چون مه گردون به شب چارده پر شد

8. به نظرهای الهی به یکی لحظه کجا شد

9. دل تو کرد چرایی به برون ز آخر قالب

10. وگر آن نیست به هر شب به چراگاه چرا شد

11. خنک آنگه که کند حق گنهت طاعت مطلق

12. خنک آن دم که جنایات عنایات خدا شد

13. سفر مشکل و دورش بشد و ماند حضورش

14. ز درون قوت نورش مدد نور سما شد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* حافظ اندر درد او می‌سوز و بی‌درمان بساز
* زان که درمانی ندارد درد بی‌آرام دوست
شعر کامل
حافظ
* این که تو داری قیامتست نه قامت
* وین نه تبسم که معجزست و کرامت
شعر کامل
سعدی
* دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار
* گوشه تاج سلطنت می‌شکند گدای تو
شعر کامل
حافظ