مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 771

1. هله عاشقان بکوشید که چو جسم و جان نماند

2. دلتان به چرخ پرد چو بدن گران نماند

3. دل و جان به آب حکمت ز غبارها بشویید

4. هله تا دو چشم حسرت سوی خاکدان نماند

5. نه که هر چه در جهانست نه که عشق جان آنست

6. جز عشق هر چه بینی همه جاودان نماند

7. عدم تو همچو مشرق اجل تو همچو مغرب

8. سوی آسمان دیگر که به آسمان نماند

9. ره آسمان درونست پر عشق را بجنبان

10. پر عشق چون قوی شد غم نردبان نماند

11. تو مبین جهان ز بیرون که جهان درون دیده‌ست

12. چو دو دیده را ببستی ز جهان جهان نماند

13. دل تو مثال بامست و حواس ناودان‌ها

14. تو ز بام آب می‌خور که چو ناودان نماند

15. تو ز لوح دل فروخوان به تمامی این غزل را

16. منگر تو در زبانم که لب و زبان نماند

17. تن آدمی کمان و نفس و سخن چو تیرش

18. چو برفت تیر و ترکش عمل کمان نماند


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* چو شاهدان چمن زیردست حسن تواند
* کرشمه بر سمن و جلوه بر صنوبر کن
شعر کامل
حافظ
* باد گیسوی درختان چمن شانه کند
* بوی نسرین و قرنفل بدمد در اقطار
شعر کامل
سعدی
* منم که گوشه میخانه خانقاه من است
* دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
شعر کامل
حافظ