غزل شمارهٔ 893
1. نیک بدست آنک او شد تلف نیک و بد
2. دل سبد آمد مکن هر سقطی در سبد
3. آنک تواضع کند نگذرد از حد خویش
4. یابد او هستی باقی بیرون ز حد
5. وا کن صندوق زر بر سر ایمان فشان
6. کآخر صندوق تو نیست یقین جز لحد
7. تو لحد خویش را پر کن از زر صدق
8. پر مکنش از مس شهوت و حرص و حسد
9. هر چه تو را غیر تو آن بدهد رد کنی
10. چون بدهی تو همان دانک شود بر تو رد
11. قلب میاور بدانک غره کنی مشتری
12. ترس ز ویل لکل جمع مالاوعد
13. آنک گشادی نمود نفس تو را تنگیست
14. گفت خدا نفس را بسته امش فی کبد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده