مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 961

1. جهان را بدیدم وفایی ندارد

2. جهان در جهان آشنایی ندارد

3. در این قرص زرین بالا تو منگر

4. که در اندرون بوریایی ندارد

5. بس ابله شتابان شده سوی دامش

6. چو کوری که در کف عصایی ندارد

7. بر او گشته ترسان بر او گشته لرزان

8. زهی علتی کان دوایی ندارد

9. نموده جمالی ولی زیر چادر

10. عجوزی قبیحی لقایی ندارد

11. کسی سر نهد بر فسونش که چون مار

12. ز عقل و ز دین دست و پایی ندارد

13. کسی جان دهد در رهش کز شقاوت

14. ز جانان ره جان فزایی ندارد

15. چه مردار مسی که مرد او ز مسی

16. که پنداشت کو کیمیایی ندارد

17. برای خیالی شده چون خیالی

18. بجز درد و رنج و عنایی ندارد

19. چرا جان نکارد به درگاه معشوق

20. عجب عشق خود اصطفایی ندارد

21. چه شاهان که از عشق صد ملک بردند

22. که آن سلطنت منتهایی ندارد

23. چه تقصیر کردست این عشق با تو

24. که منکر شدی کو عطایی ندارد

25. به یک دردسر زو تو پا را کشیدی

26. چه ره دیده‌ای کان بلایی ندارد

27. خمش کن نثارست بر عاشقانش

28. گهرها که هر یک بهایی ندارد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* این جهان کوهست و فعل ما ندا
* سوی ما آید نداها را صدا
شعر کامل
مولوی
* یار با ما بی‌وفایی می‌کند
* بی‌گناه از من جدایی می‌کند
شعر کامل
سعدی
* بترس از خدا و میازار کس
* ره رستگاری همین است و بس
شعر کامل
فردوسی