مولویفیه ما فیه (فهرست)

شمارهٔ 19

می فرمود که: تاج الدین قبایی را گفتند که این دانشمندان در میان ما می آیند و خلق را در راه دین بی اعتقاد می کنند.

گفت: نی ایشان می آیند میان ما و ما را بی اعتقاد می کنند. و الا ایشان حاشا که از ما باشند - مثلا سگی را طوق زرین پوشانیدی، وی را با آن طوق سگ شکاری نخوانند. شکاریی معنیی است درو، خواه طوق زرین پوش و خواه پشمین - آن عالم به جبه و دستار نباشد. عالمی هنریست در ذات وی که اگر در قبا و عبا باشد تفاوت نکند.

چنانکه در زمان پیغمبر،صلی الله علیه و سلم، [منافقان ] قصد ره زنی دین می کردند و جامه نماز می پوشیدند تا مقلدی را در راه دین سست کنند، زیرا آن را نتوانند کردن تا خودرا از مسلمانان نسازند، و اگر نی فرنگی یا جهودی طعن دین کند و از وی کی شنوند؟ که:

فَوَيْلٌ لِّلْمُصَلِّينَ، الَّذِينَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ، الَّذِينَ هُمْ يُرَاؤُونَ، وَيَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ (پس وای بر آن نمازگزاران، که دل از یاد خدا غافل دارند، همانان که [اگر طاعتی کنند] به ریا و خود نمایی کنند، زکات و احسان را از فقیران منع کنند - ماعون – 4 -7)

سخن کلی اینست آن نور داری، آدمیتی نداری. آدمیتی طلب کن. مقصود اینست، باقی دراز کشیدنست. سخن را چون بسیار آرایش می کنند، مقصود فراموش می شود.

بقالی زنی را دوست می داشت. با کنیزک خاتون پیغامها کرد که من چنینم و چنانم و عاشقم و می سوزم و آرام ندارم و بر من ستمها می رود و دی چنین بودم و دوش بر من چنین گذشت. قصه های دراز فرو خواند.

کنیزک به خدمت خاتون آمد، گفت: بقال سلام می رساند و می گوید که بیا تورا چنین کنم و چنان کنم.

گفت به این سردی؟

گفت او دراز گفت، اما مقصود این بود.

اصل مقصود است باقی دردسر است.


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* صد هزاران دل گم گشته توان پیدا کرد
* گر شبی شانه کند موی عبیر افشان را
شعر کامل
فروغی بسطامی
* ز بادام تر آب گل برانگیخت
* گلابی بر گل بادام می‌ریخت
شعر کامل
نظامی
* شب تیره از تیغ رخشان کنم
* به آورد گه بر سرافشان کنم
شعر کامل
فردوسی