مولویفیه ما فیه (فهرست)

شمارهٔ 49

شخصی امامت می کرد و خواند: الأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْرًا وَنِفَاقًا ( اعراب [ بادیه نشین] در کفر و نفاق از دیگران سخت تر – توبه – 97). مگر از رؤسای عرب یکی حاضر بود، یک سیلی محکم وی را فرو کوفت. در رکعت دیگر خواند: وَمِنَ الأَعْرَابِ مَن يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ (برخی دیگر از اعراب [بادیه نشین] به خدا و روز قیامت ایمان آورده – توبه – 99). ان عرب گفت: اَلْصَّفْعُ اَصْلَحَکَ (سیلی تو را اصلاح کرد). هردم سیلی می خوریم از غیب. در هر چه پیش می گیریم، به سیلی از آن دور می کنند. باز چیز دیگری پیش می گیریم.

باز همچنان، قیل ما طافة لنا هوالخسفُ والقذفُ و قیل قطعُ الاوصال ایسرُ من قطع الوصال، مراد خسف بدنیا فرو رفتن و از اهل دنیا شدن و القذف از دل بیرون افتادن. همچون که کسی طعامی بخورد و در معدۀ وی ترش شود و آنرا قی کند. اگر آن طعام نترشیدی و قی نکردی، جزو آدمی خواست شدن. اکنون مُرید نیز چاپلوسی و خدمت می کند تا در دل شیخ گنجایی یابد. والعیاذ بالله، چیزی از مرید صادر شود شیخ را خوش نیاید و او را از دل بیندازد، مثل آن طعام است که خورد و قی کند. چنانکه آن طعام جزو آدمی خواست شدن، و سبب ترشی قی کرد و بیرونش انداخت. آن مرید نیز بمرور ایام شیخ خواست شدن بسبب حرکت ناخوش از دلش بیرون انداخت.

1. عشق تو منادیی به عالم در داد

2. تا دلها را به دست شور و شر داد

3. وانگه همه را بسوخت، خاکستر کرد

4. و آورد به باد بی نیازی بر داد

در آن باد بی نیازی، ذرات خاکستر آن دلها رقصانند و نعره زنانند. و اگر نه چنینند، پس این خبر را که آورد و هر دم این خبر را که تازه می کند؟ و اگر دلها حیات خویشتن را در آن سوختن و بر باد دادن نبینند، جندین چون رغبت کنند در سوختن؟ آن دلها که در آتش شهوات دنیا سوخته و خاکستر شدند هیچ ایشان را آوازه ای و رونقی می بینی و می شنوی؟

5. لَقَدْ عَلِمْتُ وَ مَا الْاِسْرَافُ منْ خُلُقِیْ

6. اَنّ الَّذی هُوَ رزْقِیْ سَوْفَ یَأتِیْنِیْ

7. اَسْعی لَهُ یُعَنِّیْنِیْ تَطَلُّبُهُ

8. وَلَو جَلَسْتُ اَتَانِی لَاُ یُعَنِیَّنِی

بدرستی که من دانسته ام قاعدۀ روزی را و خوی من نیست که بگزافه دُوا دو کنم و رنج برم من بی ضرورت. بدرستی که آنچه روزی من است از سیم و از خورش و از پوشش و از نار شهوت چون بنشینم بر من بیاید. من چون می دوم در طلب آن روزی ها، مرا پر رنج و مانده و خوار می کند طلب کردن اینها، و اگر صبر کنم و بجای خود بنیشینم بی رنج و خواری بر من بیاید. زیرا روزی هم طالب من است و او مرا می کشد و چون نتوان مرا کشیدن او بیاید. چنانکه منش نمی توانم کشیدن، من می روم.

حاصل سخن اینستکه به کار دین مشغول می باش تا دنیا پس تو دَوَد. مراد ازین نشستن، نشستن است بر کار دین، اگر چه می دود. چون برای دین می دود، او نشسته است. و اگر چه نشسته است، چون برای دنیا نشسته است، او می دود. قال،علیه السّلام، مَن جَعَلّ الهُمُوْمَ هَمّاٌ وَاَحِدآٌ کفاهُ اللهُ سَائِرَ هُمُوْمِه. هر که را ده غم باشد، غم دین را بگیرد، حق تعالی آن نه را بی سعی او راست کند. چنانکه انبیا در بند نام و نان نبوده اند، در بند رضا طلبی حق بوده اند. نان ایشان بردند، و نام ایشان بردند. هرکه رضای حق طلبد، این جهان و آن جهان با پیغمبرانست و همخوابه، فَأُوْلَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاء وَالصَّالِحِينَ (با کسانی که خدا به آنها لطف و عنایت کامل فرموده یعنی با پیغمبران و صدیقان و شهیدان و نیکوکاران محشور خواهند شد – نساء – 69)، چه جای اینست؟ بلکه با حق همنشین است که: اَنَا جَلِیْسُ مَنْ ذَکَرَنِیْ. اگر حق همنشین او نبودی در دل او شوق حق نبودی، هرگز بول گل بی گل نباشد، هرگز بوی مشک بی مشک نباشد. این سخن را پایان نیست و اگر پایان باشد، همچون سخنهای دیگر نباشد. مصراع شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید، شب و تاریکی این عالم بگذرد و نور این سخن هردم ظاهرتر باشد چنانکه شب عمر انبیا ،علیهم السلم، بگذشت و نور حدیثشان نگذشت و منقطع نشد و نخواهد شدن.

مجنون را گفتند که لیلی را اگر دوست می دارد، چه عجب؛ که هر دو طفل بودند و در یک مکتب بودند. مجنون گفت این مردمان ابلهند و اَیُّ مَلیحَةٍ لَاتُشْتَهی: هیچ مردی باشد که به زنی خوب میل نکند، و زن همچنین؟ بلکه عشق آن است که غذای و مزه ای از او یابد. همچنانکه دیدار مادر و پدر و برادر، و خوشی فرزند و خوشی شهوت و انواع لذت از او یابد. مجنون مثال شد از آن عاشقان – چنانکه در نحو زید و عمر.

9. گر نقل و کباب و گر می ناب خوری

10. می دان که بخواب در، همی آب خوری

11. چون بر خیزی زخواب باشی تشنه

12. سودت نکند آب که در خواب خوری

اَلْدُّنْیا کَحُلُم النَّائِمِ (زندگی دنیا رؤیایی است که خفته در خواب می بیند)، دنیا و تنعم او همچنانست که کسی در خواب چیزی خورد. پس، حاجت دنیوی خواستن، همچنانست که کسی در خواب چیزی خواست و دادندش. عاقبت چون بیداریست از آنچه در خواب خورد، هیچ نفعی نباشد. پس، در خواب چیزی خواسته باشد و آنرا بوی داده باشند. فَکانَ النّوالُ قَدُرَ الْکَلام.


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* شبنم به آفتاب رسید از فتادگی
* بنگر که از کجا به کجا می توان شدن
شعر کامل
صائب تبریزی
* به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
* به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم
شعر کامل
سعدی
* خموش باش که گفتی بسی و کس نشنید
* که این دهل ز چه بام‌ست و این بیان ز کجا
شعر کامل
مولوی