شمارهٔ 55
گفت: قاضی عزالدین سلام می رساند و همواره ثنای شما و حمد شما می گوید. فرمود:
1. هرکه از ما کند به نیکی یاد
2. یادش اندر جهان به نیکی باد
اگر کسی در حق کسی نیک گوید، آن خیر و نیکی به وی عاید می شود، و در حقیقت، آن ثنا و حمد به خود می گوید. نظیر این چنان باشد که کسی گرد خانۀ خود گلستان و ریحان کارد: هر باری که نظر کند، گل و ریحان بیند؛ او دائما در بهشت باشد. چون خو کرده به خیر گفتن مردمان، چون به خیر یکی مشغول شد، آن کس محبوب وی شد؛ و چون از ویش یاد آید، محبوب را یاد آورده باشد – و یاد آوردن محبوب گل و گلستان است و روح و راحت است. و چون بد یکی گفت، آن کس در نظر او مبغوض شد؛ چون از او یاد کند و خیال او پیش آید، چنان است که مار یا کژدم یا خار و خاشاک در نظر او پیش آمد.
اکنون چون می توانی که شب و روز گل و گلستان بینی و ریاض (باغ) ارم بینی، چرا در میان خارستان و مارستان گردی؟ همه را دوست دار تا همیشه در گل و گلستان باشی. و چون همه را دشمن داری، خیال دشمنان در نظر می آید. چنان است که شب و روز در خارستان و مارستان می گردی.
پس اولیا، که همه را دوست می دارند و نیک می بینند، آن را برای غیر نمی کنند، برای خود کاری می کنند تا مبادا که خیالی مکروه و مبغوض در نظر ایشان آید. چون ذکر مردمان و خیال مردمان در این دنیا لابد و ناگزیر است، پس جهد کردند که در یاد ایشان و ذکر ایشان همه محبوب و مطلوب آید تا کراهت مبغوض مشوش راه ایشان نشود.
پس هر چه می کنی در حق خلق، و ذکر ایشان می کنی به خیر و شر، آن جمله به تو عاید می شود. و از این می فرماید حق تعالی: مَنْ عَمِلَ صَالِحًا فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاء فَعَلَيْهَا ( هرکس کاری نیکو و عملی به خیر و صواب کند بیگمان آن خیر و نیکویی برای اوست. و هرکس به ناصواب دست گشاید آن کردار ناصواب در گردن او خواهد بود - فصلت – 46). فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ، وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ ( هرکس به مقدار ذره ای نیکویی کند بیقین [پاداش] آن را خواهد دید، و هرکس به مقدار ذره ای بدی کند بیقین [کیفر] آن را خواهد دید – زلزال – 7، 8)
سؤال کرد که حق تعالی می فرماید: إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً (من در زمین خلیفه ای خواهم گماشت – بقره -30)، فرشتگان گفتند: أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ (پروردگارا آیا کسانی خواهی گماشت که در زمین فساد کنند وخونها ریزند، حال آنکه ما خود تو را تسبیح و تقدیس می کنیم. – بقره – 30)، هنوز آدم نیامده، فرشتگان پیشین چون حکم کردند بر فساد و وَيَسْفِكُ الدِّمَاء آدمی؟
فرمود که: آن را دو وجه گفته اند: یکی منقول و یکی معقول. اما آنچه منقول است آنست که فرشتگان در لوح محفوظ مطالعه کردند که قومی بیرون آیند، صفتشان چنین باشد، پس از آن خبر دادند. وجه دوم آنست که فرشتگان به طریق عقل استدلال کردند که آن قوم از زمین خواهند بودن، لابد حیوان باشند و از حیوان البته این آید، هر چند که این معنی در ایشان باشد، و ناطق باشند، اما چون حیوانیت در ایشان باشد ناچار فسق کنند و خون ریزی که آن از لوازم آدمیست.
قومی دیگر معنی دیگر می فرمایند، می گویند که فرشتگان عقل محض اند و خیر صرفند و ایشان را هیچ اختیاری نیست در کاری – همچنانکه تو در خواب کاری کنی در آن مختار نباشی، لاجرم بر تو اعتراض نیست در وقت خواب، اگر کفر گویی و اگر توحید گویی و اگر زنا کنی – فرشتگان در بیداری این مثابت اند و آدمیان بعکس این اند. ایشان را اختیاری هست و آز و هوس و همه چیز برای خود خواهند، قصد خون کنند تا همه ایشان را باشد، و آن صفت حیوانست. پس حال ایشان که ملایکه اند ضد حال آدمیان آمد، پس شاید به این طریق از ایشان خبر دادن که ایشان چنین گفتند. و اگر چه آنجا گفتی و زبانی نبود، تقدیرش چنین باشد، اگر آن دو حال متضاد در سخن آیند و از حال خود خبر دهند این چنین باشد. همچنانکه شاعر می گوید که: بِرکه گفت که من پُر شدم، بِرکه سخن نمی گوید، معنیش این است که اگر بِرکه را زبان بودی درین حال چنین گفتی.
هر فرشتۀ را لوحیست در باطن که از آن لوح به قدر قوت خود احوال عالم را و آنچه خواهد شدن، پیشین می خواند. و چون وقتی که آنچه خوانده است و معلوم کرده در وجود آید، اعتقاد او در باری تعالی و عشق او و مستی او بیفزاید و تعجب کند در عظمت و غیب دانی حق. آن زیادتی عشق و اعتقاد و تعجب، بی لفظ و عبارت تسبیح او باشد - همچنانکه بنایی به شاگرد خود خبر دهد که درین سرا که می سازند چندین چوب رود و چندین خشت و چندین سنگ و چندین کاه. چون سرا تمام شود و همان قدر آلت رفته باشد بی کم و بیش، شاگرد در اعتقاد بیفزاید – ایشان نیز درین مثابت اند.
یکی از شیخ پرسید که: مصطفی، با آن عظمت که لَوْلاکَ لَمَا خَلَقْتُ الْاَفْلاکَ (اگر تو نبودی آسمانها را خلق نمی کردم – حدیث قدسی)، می گوید یا لَیْتَ رَبّ مُحَمدٍ لَمْ یَخْلُقْ مُحَمَّداً. (ای کاش پروردگار محمد، محمد را خلق نمی کرد – حدیث نبوی). این چون باشد؟
شیخ فرمود: سخن به مثال روشن شود؛ این را مثالی بگویم تا شما را معلوم گردد. فرمود که در دهی مردی بر زنی عاشق شد و هر دو خانه و خرگاه نزدیک بود، و به هم کام و عیش می راندند و از همدیگر فربه می شدند و می بالیدند. حیاتشان از همدیگر بود. چون ماهی که به آب زنده باشد، سالها به هم می بودند. ناگهان ایشان را حق تعالی غنی کرد: گوسفندان بسیار و گاوان و اسبان و مال و زر و حشم و غلام روزی کرد، از غایت حشمت و تنعم عزم شهر کردند، و هر یکی سرای بزرگ پادشاهانه بخرید و به خیل و حشم در آن سرا منزل کرد – این به طرفی او به طرفی. و چون حال به این مثابت رسید، نمی توانستند آن عیش و آن وصل را ورزیدن؛ اندرونشان زیر زیر می سوخت؛ ناله های پنهانی می زدند و امکان گفت نی، تا این سوحتگی به غایت رسید. کلیِ ایشان در این آتش فراق بسوخت. چون سوختگی به نهایت رسید، ناله در محل قبول افتاد؛ اسبان و گوسفندان کم شدن گرفت. بتدریج به جایی رسید که بدان مثابت اول باز آمدند. بعد مدت دراز باز به آن ده اول جمع شدند و به عیش و وصل و کنار مشغول گشتند. از تلخی فراق یاد کردند. آن آواز بر آمد که یا لَیْتَ رَبّ مُحَمدٍ لَمْ یَخْلُقْ مُحَمَّداً.
چون جان محمد مجرد بود، در عالم قدس و وصل حق تعالی می بالید؛ در آن دریای رحمت همچون ماهی غوطه ها می خورد. هرچند در این عالم مقام پیغامبری و خلق را راهنمایی و عظمت و پادشاهی و شهرت و صحابه باشد، اما چون باز به عیش اول باز گردد گوید که کاشکی پیغامبر نبودمی و به این عالم نیامدمی که نسبت به آن وصال مطلق آن همه بار و عذاب و رنج است.
این همه علم ها و مجاهده ها و بندگی ها نسبت به استحقاق و عظمت باری [تعالی] - همچنانست که یکی سر نهاد و خدمتی کرد تو را و رفت – اگر همه زمین را بر سر نهی در خدمت حق، همچنان باشد که یکبار سر بر زمین نهی که استحقاق حق و لطف او بر وجود و خدمت تو سابقست. تورا از کجا بیرون آورد و موجود کرد و مستعد بندگی و خدمت گردانید، تا تو لاف بندگی او می زنی. این بندگی ها و علم ها همچنان باشد که صورتکها ساخته باشی از چوب و از نمد، بعد از آن به حضرت عرض کنی که مرا این صورتکها خوش آمد، ساختم، اما جان بخشیدن کار تست. اگر جان بخشی عملهای مرا زنده کرده باشی و اگر نبخشی فرمان تراست.
ابراهیم فرمود که: خدا آنست که يُحْيِي وَيُمِيتُ (خلق را زنده می کند و باز می میراند – بقره -258).
نمرود گفت: أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ (من هم زنده می گردانم و می میرانم – بقره 258). چون حق تعالی او را مُلک داد، او نیز خود را قادر دید، به حق حواله نکرد گفت: من نیز زنده کنم و بمیرانم. و مرادم از این مُلک ، دانش است، چون آدمی را حق تعالی علم و زیرکی و حذاقت بخشید، کارها را به خود اضافت (اضافه) کند که من به این عمل و به این کار، کارها را زنده کنم و ذوق حاصل کنم. گفت: نی هو یُحیی و یُمیت.
یکی سؤال کرد از مولانای بزرگ که: ابراهیم به نمرود گفت که خدای من آنست که آفتاب را از مشرق برآرد و به مغرب فرو برد که: اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ (خداوند خورشید را از طرف مشرق برآورد – بقره – 258)، اگر تو دعوی خدایی می کنی به عکس کن، از اینجا لازم شود که نمرود ابراهیم را ملزم گردانید که سخن اول را بگذاشت، [چرا] جواب ناگفته در دلیلی دیگر شروع کرد؟
فرمود که: دیگران ژاژ خاییدند (بیهوده گفتند)، تو نیز ژاژ می خایی؟ این یک سخنست در دو مثال – تو غلط کرده ای و ایشان نیز – این را معانی بسیار است، یکی معنی آنست که حق تعالی او را از کتم عدم ( عالم نیستی) در شکم مادر مصور کرد و مشرق تو شکم مادر بود، از آنجا طلوع کردی و به مغرب گور فرو رفتی. این همان سخن اول است، بعبارت دیگر که یُحیی و یُمیت، اکنون تو اگر قادری از مغرب گور برون آور و به مشرق رحم باز بر. معنی دیگر اینست که عارف را چون بواسطۀ طاعت و مجاهده و عملهای سَنی (رفیع) روشنی و مستی و رَوح ( آسانی) پدید آید، و در حالت ترک این طاعت و مجاهده آن خوشی در غروب رود. پس این دو حالت طاعت و ترک طاعت مشرق و مغرب او بوده باشد. پس اگر تو قادری در زنده کردن دراین حالت غروب ظاهر که فسق و فساد و معصیت است، آن روشنی و راحت که از طاعت طلوع می کرد این ساعت در حالت غروب طاهر گردان. این کار بنده نیست و بنده آنرا هرگز نتواند کردن، این کار حق است که اگر خواهد آفتاب را از مغرب طالع گرداند و اگر خواهد از مشرق که: هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ (او کسی است که زنده می دارد و می میراند – غافر – 68).
کافر و مؤمن هر دو مسبّحند (تسبیح گویند)، زیرا حق تعالی خبر داده است که هر که راه راست رود و راستی ورزد و متابعت شریعت و طریق انبیا و اولیا کند، او را چنین خوشی ها و روشنائی ها و زندگی ها پدید آید و چون بعکس آن کند، چنین تاریکیها و خوفها و چاهها و بلاها پیش آید. هر دو چون این می ورزند و آنچه حق تعالی وعده داده است: لَا یَزیدُ ولَا یَنْقُصُ راست می آید و ظاهر می گردد. پس هردو مسبح حق باشند او بزبانی و این بزبانی شَتّانَ بَیْنَ. این مسبّح و این مسبّح. مثلا، دزدی دزدی کرد. و او را به دار آویختند، او نیز و اعظ مسلمانان است که هر که دزدی کند حالش اینست. و یکی را پادشاه جهت راستی و امانت خلعتی داد. او نیز واعظ مسلمانان است، اما دزد به آن زبان و امین به این زبان و لیکن تو فرق نگر میان آن دو واعظ.
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده