شمارهٔ 63
دوستان را در دل رنجها باشد که آن به هیچ داروی خوش نشود – نه به خفتن نه به گشتن و نه به خوردن – آلا به دیدار دوست، که: لِقاءُ الْخَلِیْلِ شِفاءُ العَلیْل (دیدار دوست شفای بیمار است)، تا حدی که اگر منافقی میان مؤمنین بنشیند، از تأثیر ایشان آن لحظه مؤمن می شود. کقوله تعالی: وَإِذَا لَقُواْ الَّذِينَ آمَنُواْ قَالُواْ آمَنَّا ( منافقان چون با اهل ایمان دیدار کنند گویند: ایمان آوردیم – بقره – 14). فکیف (پس چگونه) که مؤمن با مؤمن بنشیند؛ چون در منافق این عمل می کند، بنگر که در مؤمن چه منفعتها کند. بنگر که آن پشم از مجاورت عاقلی چنین بساط منقش شد، و این خاک به مجاورت عاقل چنین سرایی خوب شد. صحبت عاقل در جمادات چنین اثر کرد، بنگر که صحبت مؤمنی در مؤمن چه اثر کند. از صحبت نفس جزوی و عقل مختصر جمادات به این مرتبه رسیدند و این جمله سایه عقل جزویست. از سایه، شخص را قیاس توان کردن. اکنون از اینجا قیاس کن که چه عقل و فرهنگ می باید که از آن این آسمانها و ماه و آفتاب و هفت طبقۀ زمین پیدا شود و آنچه در مابین ارض و سماست، این جمله موجودات سایۀ عقل کلیست، سایه عقل جزوی مناسب سایۀ شخصش، و سایۀ عقل کلی که موجودات است، مناسب اوست.
اولیای حق غیر این آسمانها، آسمانهای دیگر مشاهده کرده اند که این آسمانها در چشمشان نمی آید و این حقیر می نماید پیش ایشان و پای بر اینها نهاده اند و گذشته اند.
1. آسمانهاست در ولایت جان
2. کارفرمای آسمان جهان
و چه عجب می آید که آدمیی از میان آدمیان این خصوصیت یابد که پا بر سر کیوان نهد؟ نه ما همه جنس خاک بودیم؟ حق تعالی در ما قوتی نهاد که ما از جنس خود بدان قوت ممتاز شدیم و متصرف آن گشتیم و آن متصرف ما شد تا در وی تصرف می کنیم به هرنوعی که می خواهیم: گاه بالاش می بریم، گاه زیرش می نهیم، گاه سرایش می سازیم، گاه کاسه و کوزه اش می کنیم، گاه درازش می کنیم و گاه کوتاهش می کنیم. اگر ما اول همان خاک بودیم و جنس او بو دیم، حق تعالی ما رابدان قوت ممتاز کرد، همچنین، از میان ما که یک جنسیم، چه عجب است که اگر حق تعالی بعضی را ممتاز کند که ما نسبت به وی چون جماد باشیم و او در ما تصرف کند و ما از او بیخبر باشیم و او از ما با خبر؟
اینکه می گوییم بی خبر، بیخبری محض نمی خواهیم، بلکه هر خبری در چیزی، بی خبریست از چیز دیگر. خاک نیز به آن جمادی از آنچه خدا، او را داده است با خبر است، که اگر بی خبر بودی آب را کی پذیرا شدی و هر دانه ای را به حسب آن دایگی کی کردی و پروردی ؟ شخصی چون در کاری مجد باشد و ملازم باشد آن کار را، بیداریش در آن کار بی خبریست از غیر آن. ما از این غفلت، عفلت کلی نمی خواهیم - گربه را می خواستند بگیرند هیچ ممکن نمی شد، روزی آن گربه به صید مرغی مشغول بود،به صید مرغ غافل شد او را بگرفتند.
پس نمی باید که در کار دنیا بکلی مشغول شدن، سهل باید گرفتن و در بند آن نمی باید بودن که نبادا این برنجد و آن برنجد، می باید گنج نرنجد. اگر اینان برنجند؛ او شان بگرداند، اما اگر او برنجد، نعوذ بالله، او را که گرداند؟ اگر تو را مثلاً، قماشات باشد از هر نوعی، بوقت غرق شدن عجب چنگ در کدام زنی؟ اگر چه همه در بایست است، ولیکن یقین است که در تنگ چیزی، نفیس خزینۀ دست زنی، که به یک گوهر و به یک پاره لعل هزار تجمل توان ساخت.
از درختی میوۀ شیرین ظاهر می شود، اگر چه آن میوه جزو او بود حق تعالی آن جزو را بر کل گزید و ممتاز کرد که در وی حلاوتی نهاد که درآن باقی ننهاد، که بواسطه آن، آن جزو را بر کل رجحان یافت و لباب (گزیده) و مقصود درخت شد، کقوله تعالی، بَلْ عَجِبُوا أَن جَاءهُمْ مُنذِرٌ مِّنْهُمْ ([منکران] از آمدن رسولی که آنها را اندرز دهد به شگفت آمده– ق -2).
شخصی می گفت که مرا حالتی هست که محمد (ص) و ملک مقرّب آنجا نمی گنجد. شیخ فرمود که: عجب؛ بنده را حالتی باشد که محمد در وی نگنجد، محمد را حالتی نباشد که چون تو گنده بغل آنجا نگنجد.
مسخرۀ می خواست که پادشاه را به طبع آورد؛ و هر کسی به وی چیزی پذیرفتند که پادشاه عظیم رنجیده بود. بر لب جوی پادشاه سیران (سِیر) می کرد خشمگین، مسخره از طرفی دیگر پهلوی پادشاه سیران می کرد. بهیچ وجه پادشاه در مسخره نظر نمی کرد، در آب نظر می کرد. مسخره عاجز شد گفت: ای پادشاه، در آن آب چه می بینی که چندین نظر می کنی؟ گفت: قلبتانی (واسطه امور شهوانی) را می بینم. گفت: بنده نیز کور نیست.
اکنون چون تو را وقتی باشد که محمد نگنجد؟ عجب، محمد را آن حالت نباشد که چون او گنده بغلی، در نگنجد. آخر این قدر و حالتی که یافته ای از برکت اوست و تأثیر اوست، زیرا اول جمله عطاها را بر او می ریزند، آنگه از او به دیگران بخش شود، سنت چون چنین است. حق تعالی فرمود که: اَلسَلَامُ عَلَیکَ اَیُهَا النَبِیُ وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ، جمله نثارها را بر تو ریختم. او گفت که: وَ عَلی عِبادِاللهِ الصِالِحِینَ.
راه حق، سخت مخوف و بسته بود و پر برف؛ اول جانبازی او کرد و اسب را در راند و راه را بشکافت. هرکه رود درین راه از هدایت و عنایت او باشد، چون راه را از اول او پیدا کرد و هرجا نشانی نهاد و چوب ها استانید که این سو مروید، و اگر آن سو روید هلاک شوید، چنانکه قوم عاد و ثمود. و اگر این سو روید؛ خلاص یابید، چنانکه مؤمنان. همه قرآن در بیان اینست که: فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ (در آن نشانه های هویدا – آل عمران – 97)، یعنی در این راهها نشانها بداده ایم و اگر کسی قصد کند که از این چوب ها، چوبی بشکند؛ همه قصد او می کنند که راه ما را چرا ویران می کنی و در بند هلاکت ما می کوشی، مگر تو رهزنی؟
اکنون بدان که پیشرو محمد (ص) است، تا اول به محمد نیاید به ما نرسد – همچنانکه چون خواهی که جایی روی؛ اول رهبری عقل می کند که فلان جای می باید رفتن، مصلحت اینست. بعد از آن چشم پیشوایی کند، بعد از آن اعضا در جنبش آیند، بدین مراتب، اگرچه اعضا را از چشم خبر نیست و چشم را از عقل.
آدمی اگر چه غافل است، الا از او دیگران غافل نیستند. پس [ اگر] کار دنیا را قوی مجد باشی از حقیقت کار غافل شوی. رضای حق باید طلبیدن نه رضای خلق که آن رضا و محبت و شفقت در خلق مستعارست؛ حق نهاده است، اگر نخواهد هیچ جمعیت و ذوق ندهد به وجود اسباب و نعمت و نان و تنعمات ، همه رنج و محنت شود.
پس همه اسباب چون قلمی است در دست قدرت حق، محرک . محرّر (تحریر کننده) حق است؛ تا او نخواهد قلم نجنبد. اکنون تو در قلم نظر می کنی، می گویی این قلم را دستی باید. قلم را می بینی، دست را نمی بینی، قلم را می بینی؛ دست رایاد می کنی، کو آنکه می بینی و آنکه می گویی؟ اما ایشان همیشه دست را می بینند، می گویند که قلمی نیز باید، بلکه از مطالعۀ خوبی دست، پروای مطالعه قلم ندارند و می گویند که این چنین دستی بی قلم نباشد.
جایی که تو را از حلاوت مطالعۀ قلم پروای دست نیست، ایشان را از حلاوت مطالعه آن دست، چگونه پروای قلم باشد؟ چون تورا در نان جوین حلاوتی هست که یاد نان گندمین نمی کنی، ایشان را بوجود نان گندمین، یاد نان جوین کی کنند؟ چون تو را بر زمین ذوقی بخشید که آسمان را نمی خواهی؛ که خود محل ذوق آسمان است و زمین از آسمان حیات دارد، اهل آسمان از زمین کی یاد آورند؟
اکنون خوشیها و لذتها را از اسباب مبین که آن معانی در اسباب مستعارست که: هُوَ الضَارُ وَ النّافِعُ، چون ضرر و نفع از اوست؛ تو بر اسباب جه چفسیده ای (چسبیده ای)؟
خَیْرُالکَلَامِ مَاقَلّ وَ دَلّ، بهترین سخن ها آنست که مفید باشد نه که بسیار. قُل هُوَاللهُ اَحَدُ، اگر چه اندکست اما بر [سورۀ] البقره، اگر چه مطول است رجحان دارد از روی افادت (فایده دادن). نوح هزار سال دعوت کرد، چهل کس به او گرویدند. مصطفی (ص) را خود زمان دعوت پیداست که چه قدر بود، چندین اقالیم (اقلیم ها) به وی ایمان آوردند، چندین اولیا و اوتاد (بزرگان) از او پیدا شدند. پس اعتبار، بسیاری و اندکی را نیست، غرض افادتست. بعضی را شاید که سخن اندک مفید تر باشد از بسیاری – چنانکه تنوری را چون آتش به غایت تیز باشد از او منفعت نتوانی گرفتن و نزدیک او نتوانی رفتن؛ و از چراغی ضعیف هزار فایده گیری – پس معلوم شد که مقصود فایده است.
بعضی را خود مفید آنست که سخن نشنوند، همین [که] ببینند بس باشد و نافع آن باشد، و اگر سخن بشنود زیانش دارد - شیخی از هندستان قصد بزرگی کرد، چون به تبریز رسید بر در اقالیم (اقلیم ها)شیخ رسید. از اندرون زاویه آواز آمد که باز گرد، در حق تو نفع اینست که برین در رسیدی، اگر شیخ را ببینی تو را زیان دارد – سخن اندک و مفید همچنانست که چراغی افروخته، چراغی نا افروخته را بوسه داد و رفت، آن در حق او بس است واو به مقصود رسید.
نبی آخر آن صورت نیست، صورت او اسب نبی است. نبی آن عشق است و محبت، و آن باقیست همیشه – همچنانکه ناقۀ صالح [ صالح پیامبر]، صورتش ناقه (شتر ماده) است. نبی آن عشق و محبت است و آن جاوید است.
یکی گفت که: بر مناره خدا را تنها چرا ثنا نمی گویند و محمد را نیز یاد می آورند؟
گفتندش که آخر ثنای محمد، ثنای حق است – مثالش، همچنانکه یکی بگوید که خدا پادشاه را عمری دراز دهاد و آنکس را که مرا به پادشاه راه نمود، یا نام و اوصاف پادشاه را به من گفت. ثنای او به حقیقت، ثنای پادشاه باشد – این نبی می گوید که به من چیزی دهید، من محتاجم؟ یا جبه خود را به من ده یا مال یا جامه خودرا؟ او جبه و مال را چه کند؟ می خواهد لباس تو را سبک کند تا گرمی آفتاب به تو رسد که: وَأَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا (به خدا قرض نیکو دهید – مزمل -20).
مال و جبه تنها نمی خواهد، به تو بسیار چیزها داده است غیر مال، علم و فکر و دانش و نظر. یعنی لحظه ای نظر و فکر و تأمل و عقل را به من خرج کن. آخر مال را با این آلت ها که من داده ام بدست آورده ای. هم از مرغان و هم از دام صدقه می خواهد. اگر برهنه توانی شدن پیش آفتاب بهتر، که آن آفتاب سیاه نکند، بلکه سپید کند. و اگرنه باری جامه را سبکتر کن تا ذوق آفتاب را ببینی. مدتی به ترشی خو کرده ای، باری شیرینی را نیز بیازما.
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده