مولوی_مثنوی معنویدفتر اول (فهرست)

شماره 111 - قصهٔ اعرابی درویش و ماجرای زن با او به سبب قلت و درویشی

1. یک شب اعرابی زنی مر شوی را

2. گفت و از حد برد گفت و گوی را

3. کین همه فقر و جفا ما می‌کشیم

4. جمله عالم در خوشی ما ناخوشیم

5. نان‌مان نه نان خورش‌مان درد و رشک

6. کوزه‌مان نه آب‌مان از دیده اشک

7. جامهٔ ما روز تاب آفتاب

8. شب نهالین و لحاف از ماهتاب

9. قرص مه را قرص نان پنداشته

10. دست سوی آسمان برداشته

11. ننگ درویشان ز درویشی ما

12. روز شب از روزی اندیشی ما

13. خویش و بیگانه شده از ما رمان

14. بر مثال سامری از مردمان

15. گر بخواهم از کسی یک مشت نسک

16. مر مرا گوید خمش کن مرگ و جسک

17. مر عرب را فخر غزوست و عطا

18. در عرب تو همچو اندر خط خطا

19. چه غزا ما بی‌غزا خود کشته‌ایم

20. ما به تیغ فقر بی سر گشته‌ایم

21. چه عطا ما بر گدایی می‌تنیم

22. مر مگس را در هوا رگ می‌زنیم

23. گر کسی مهمان رسد گر من منم

24. شب بخسپد دلقش از تن بر کنم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* همه را دیده در اوصاف تو حیران ماندی
* تا دگر عیب نگویند من حیران را
شعر کامل
سعدی
* به جرم این که دم از صدق می زنم چون صبح
* لبالب است ز خون شفق گریبانم
شعر کامل
صائب تبریزی
* عشق را عقل نمی‌خواست که بیند لیکن
* هیچ عیار نباشد که به زندان نرود
شعر کامل
سعدی