شماره 215 - فسخ عزایم و نقضها جهت با خبر کردن آدمی را از آنک مالک و قاهر اوست و گاه گاه عزم او را فسخ ناکردن و نافذ داشتن تا طمع او را بر عزم کردن دارد تا باز عزمش را بشکند تا تنبیه بر تنبیه بود
1. عزمها و قصدها در ماجرا
2. گاه گاهی راست میآید ترا
3. تا به طمع آن دلت نیت کند
4. بار دیگر نیتت را بشکند
5. ور بکلی بیمرادت داشتی
6. دل شدی نومید امل کی کاشتی
7. ور بکاریدی امل از عوریش
8. کی شدی پیدا برو مقهوریش
9. عاشقان از بیمرادیهای خویش
10. باخبر گشتند از مولای خویش
11. بیمرادی شد قلاوز بهشت
12. حفت الجنه شنو ای خوش سرشت
13. که مراداتت همه اشکستهپاست
14. پس کسی باشد که کام او رواست
15. پس شدند اشکستهاش آن صادقان
16. لیک کو خود آن شکست عاشقان
17. عاقلان اشکستهاش از اضطرار
18. عاشقان اشکسته با صد اختیار
19. عاقلانش بندگان بندیاند
20. عاشقانش شکری و قندیاند
21. ائتیا کرها مهار عاقلان
22. ائتیا طوعا بهار بیدلان
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده