غزل شمارهٔ 116
1. ساقی بیا که عمر گران مایه شد تلف
2. دایم نخواهد این در جان ماند در صدف
3. طفلی است جان و مهد تن او راقرارگاه
4. چون گشت راهرو فکند مهدیک طرف
5. در تنگنای بیضه بود جوجه از قصور
6. پر زد سوی قصور چو شد طایر شرف
7. ز آغاز کار جانب جانان همی روم
8. مرگ ار پسند نفس نه جانراست صد شعف
9. تابی ز آفتاب بخاک آمد از شباک
10. خود بودی آفتاب چو شد پرده منکشف
11. انگشت بین که جمره شد و گشت شعله ور
12. پس در صفات نور شد آن نار مکتشف
13. کرد آفتاب باده تجلی در انجمن
14. قد کان من سنائها الارواح یختطف
15. موسی جان ز جلوه شدش کوه تن خراب
16. ولی بوجهه هو ذاالشطر و انصرف
17. اسرار جان کند ز چه رو ترک ملک و تن
18. ببند جمال مهر جلال شه نجف
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده