نزاری قهستانی_دیوانغزل ها (فهرست)

شمارهٔ 102

1. مبصّری که تواند خس از گهر بشناخت

2. به عشق عشق و خرد را ز یک دگر بشناخت

3. سفر به عشق توان کرد مرد عاشق را

4. خرد به کار نیاید چو این‌قدر بشناخت

5. دلیل عاشق عشق است و عقل پندارد

6. که او طریق صواب از ره خطر بشناخت

7. تو را به عشق تو بشناختم به عشق، آری

8. گمان مبر که مگر عقل مختصر بشناخت

9. ولی به دیدهٔ جان دیده بودمت اول

10. چو باز دیدمت اینجا دل آن نظر بشناخت

11. دلی که با همه عالم برابرت نکند

12. به هجر قیمت وصل تو بیشتر بشناخت

13. کسی که طعم کبست و مذاق مَقَل چشید

14. حلاوت عسل و لذّت شکر بشناخت

15. نزاریی که نداند شناخت پا از سر

16. به روزِ عقل چو دیوانه شد مگر بشناخت

17. نه همچنان سخن ناشناخت می‌گوید

18. کجا ز هوش درآمد که پا ز سر بشناخت


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* باور مکن که من دست از دامنت بدارم
* شمشیر نگسلاند پیوند مهربانان
شعر کامل
سعدی
* شب تیره بلبل نخسپد همی
* گل از باد و باران بجنبد همی
شعر کامل
فردوسی
* بکوبید دهل‌ها و دگر هیچ مگویید
* چه جای دل و عقلست که جان نیز رمیده‌ست
شعر کامل
مولوی