شمارهٔ 1121
1. گر نداری خبر از چشمه ی حیوان به من آی
2. تا به سرچشمه ی خضرت برم انگشت نمای
3. اگرت طاقت تشنیعِ جَهول است بیا
4. در خرابات و درِ میکده بر خود بگشای
5. نی غلط رفت که از خویش برون آمدن است
6. وان جهانیست که آنجا نه جهان است و نه جای
7. وان چه جای است و مقاماتِ برانداختگان
8. که در آنجا نبود نه دل و دین نه سرو پای
9. ور سرِ بی سر و سامانت به برگ است و نوا
10. هرچه از خویش برون آمده باشی به من آی
11. ناشری پوش نه کمخا و نخ و اطلس و خز
12. نیستی کرمِ قَزین بیش به خود برمتنای
13. رفته تا سایه ی پای علم عشق خوش است
14. بیش هم پهلوی دیوارِ پی آزرده مپای
15. رای تو آفتِ دین تو و رنج دل تست
16. جنبشی کن ز خودی برشکن ای صاحب رای
17. عقل مشاطه ی رای آمد و رای احول چشم
18. چشم احول نپذیرد چو رخ خوب آرای
19. طمع خیر نزاری ببر از کون و مکان
20. چه تمتع ز جهانی که بود حادثهزای
21. حب ذریه ی اولادِ حبیبالله بس
22. هم برین باش و برین هیچ دگر برمفزای
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده