شمارهٔ 1122
1. ای یار بیوفا که ز ما برشکستهای
2. پیوند مهر و عِقد محبت گسستهای
3. ضایع مکن حقوقِ مودّت به هیچ حال
4. گر خود همه دمیست که با ما نشستهای
5. ما از تو خستهایم و شکایت نمیکنیم
6. باری مکن ز ما گله کز ما نخستهای
7. ما دست شسته از دل و جان در وفای تو
8. تو دل چرا ز دوستی ما بشستهای
9. با این همه لطافت و شیرین زبانی ات
10. با ما به گاهِ طعنه زدن چون کبستهای
11. آخر به رستخیز منت التفات نیست
12. پنداری از صراطِ قیامت برستهای
13. حالا ز سوز وامقِ بیچاره غافلی
14. آری هنوز باش که عذرا نجستهای
15. ای سروِ باغ جان که ز چشمم نمیروی
16. بر جویبارِ دیده ی من طرفه رستهای
17. دل بردی از نزاری و جان هم دریغ نیست
18. گر دل درین ستم زده جان نیز بستهای
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده