نزاری قهستانی_دیوانغزل ها (فهرست)

شمارهٔ 441

1. وداع یار گرامی نمی توانم کرد

2. که بیش زَهرِ جدایی نمی توانم خورد

3. چه طالع است مرا بر سفر چنین همه سال

4. که روزگار سفر کار ما به جان آورد

5. چو حاصل دگرم نیست جز عذاب فراق

6. زمانه بی هده چندین مرا چه می پرورد

7. طبیب جهد بسی کرد بهرِ علت هِجر

8. ولی چه سود که درمان نمی پذیرد درد

9. چو باد می برد آبشخورم ز خاک به خاک

10. زمانه می کند این ، با زمانه چِتوان کرد

11. مرا مگوی که دل را نصیحتی می کن

12. به دم نمی شود این کوره ی پر آتش سرد

13. وصال دوست چنان مطلق العنان رفته ست

14. که مسرعان نیازش نمی رسند به گرد

15. نزاریا چو همه سال فارغی ز وطن

16. به قول عقل تو البته گِرد عشق مگرد

17. ز رنج محنت غربت هر آنکه خواست خلاص

18. چو گنج کنج سلامت گرفت فارغ و فرد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* با ما بساز یکنفس آخر که همچو عود
* ما را بسوخت مطربهٔ پرده‌ساز باز
شعر کامل
خواجوی کرمانی
* مریض عشق به کوی تو تا غبار نشد
* ز ضعف تن نتوانست کز زمین خیزد
شعر کامل
جامی
* برو ای نرگس رعنا، تو به این چشم مناز
* ناز را چشم سیه باید و مژگان دراز
شعر کامل
هلالی جغتایی