شمارهٔ 521
1. مرا که جان به دهان از فراق یار برآمد
2. هزار بار فرو شد هزار بار برآمد
3. چه می کنم ز چنین روزگار بی تو دریغا
4. که در فراق ز جان و دلم دمار برآمد
5. دلم ز مهر و وفا رفت خانه خانه هم چون مهر
6. وفا ندید بسی گرد هر دیار برآمد
7. کنار تا به میان چون برآمده ست ز چشمم
8. که از میان تو شوری هزار بار برآمد
9. گره گره شود از خونِ بسته دل ریشم
10. نفس نفس که ز حلقم به اضطرار برآمد
11. فرو شده ست مرا خار عشق بر رگ جانم
12. دمار از رگ جانم ز خار خار برآمد
13. اگر برآمد خار از کنار یاسمن تو
14. بدیع نیست که گل هم ز نوکِ خار برآمد
15. بلای عشق تو ما را کمند عشق به گردن
16. برهنه کرد و به بازار روزگار برآمد
17. نه هم نزاری مسکین به بحر عشق فرو شد
18. که چون نزاری از این دست صدهزار برآمد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده