شمارهٔ 522
1. از این حیات چه حاصل که در فراق سرآمد
2. بیا که جان نزاری ز اشتیاق برآمد
3. سر چه داری و رایِ کجا ، که از سر رحمت
4. نیامدی به سرم باز و وعده ها به سر آمد
5. نیازمندی جانم به التقای جمالت
6. ز هرچه شرح توان کرد و وصف بیشتر آمد
7. چه ابتهال و تضرع به حق نمودم و کردم
8. هر اجتهاد که در وسع و طاقت بشر آمد
9. چه سود جهد چو دولت مساعدت ننماید
10. به هرچه فال زدم قرعه شیوهء دگر آمد
11. ز عمر و عیش ندارم نه لذتی و نه ذوقی
12. چنین بود چو نحوست به روزگار درآمد
13. نظر به وجهه نکردم به روی کار چه گویم
14. که هرچه با سرم آمد ز آفت نظر آمد
15. به هرکجا که نشستم برایستاد خیالت
16. ز هر طرف که برفتم غم تو بر اثر آمد
17. گر التفات نمایی همین بس است که گفتم
18. بیا که جان نزاری ز اشتیاق برآمد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده