شمارهٔ 760
1. کجا شدی که فراتر نمی شوی ز مقابل
2. چه غایبی که چنین حاضری به شکل و شمایل
3. درونِ خانۀ چشمی کدام حاضر و غایب
4. مقیمِ سینۀ تنگی کدام خارج و داخل
5. به تن جدایم و جانم به خدمتِ تو ملازم
6. به شخص دورم و دستم به گردنِ تو حمایل
7. ملازمِ تو وجودم نه حاضرست و نه غایب
8. مصاحبِ تو دلم در مراحل است و منازل
9. مگر به بحرِ فراقت به بادبانِ تضرّع
10. رسد هر آینه این کشتیِ امید به ساحل
11. وگرنه درد و دریغا که روزگارِ گرامی
12. به هرزه می گذرد وز دریغ و درد چه حاصل
13. چه حاجت است که من حالِ خویش بازنمایم
14. سرشک دیده بگوید که روشن است دلایل
15. ز دستِ عشق همه عمر هیچ کار نکردم
16. که لایق است و پسندیده پیشِ مردمِ عاقل
17. مرادِ طالبِ او در مشاهده ست وگرنه
18. به یک نظر متصرّف کند مجاهده باطل
19. بهانه در رهِ مجنون محبّت است و از آن جا
20. غرض تفرّجِ لیلیست در طوافِ قبایل
21. نزاریا تو و شوریدگی و رندی و مستی
22. که خویِ عشق به دیوانگیست راغب و مایل
23. گمان مبر که دگر باره عقل گِردِ تو گردد
24. وگر به شعبده بر گردنش نهند سلاسل
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده