شمارهٔ 869
1. ای امیدم به تو نومید مکن از خویشم
2. ناشکیبم ز تو بردار حجاب از پیشم
3. آرزومندی و بی صبری و مشتاقی و غم
4. کم نمی گردد و هر دم به تو مایل بیشم
5. روی شیرین نفسی بی مگسی نادیده
6. می زنم زار چو فرهاد سری بر تیشم
7. سر و جان جمله فدای قدمت خواهم کرد
8. بیش از این دست رِسَم نیست که بس درویشم
9. مکن از خویش ملولم سر خود کی دارم
10. هم ز بیگانه ملالم زد و هم از خویشم
11. به رقیبان که رسانند ز نزاری خبری
12. که مکوشید به آزار دل بی خویشم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده