شمارهٔ 957
1. بساز بر بط و برزن رهِ قلندریان
2. قلندری چو بگفتی چه حاجت است بیان
3. ز دستِ ساقیِ وحدت بنوش باده شوق
4. ز خویشتن به در آی و عیان ببین به عیان
5. گرت به بتکده خواند کمر زدین بگشای
6. ورت به کفر اشارت کند ببند میان
7. که گر گناه به فرمان کنی بود طاعت
8. و گر خلاف کنی طاعتت بود عصیان
9. تو تا برون نروی پاک در نیاید دوست
10. مکن به شرکتِ خویش این یگانگی به زیان
11. تو دور میروی و او بسی قریبترست
12. هزار بار به جانِ تو از رگِ شریان
13. به ترّهات مکن التفات زان که بود
14. چو خشت بر سرِ دریا حدیثِ بیبنیان
15. به جز کلامِ محقّق دگر محال و مجاز
16. به جز هدایتِ مولا دگر همه هذیان
17. نزاریا تو پس آن گه تمام مست شوی
18. که نیمجرعه به کامت رسد ز جامِ کیان
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده