نزاری قهستانی_دیوانغزل ها (فهرست)

شمارهٔ 998

1. کُنج خراباتِ عشق، جای من و گنجِ من

2. خواه زمان بر زمین، خواه زمین بر زمن

3. ملکِ قناعت بود، سلطنتی معنوی

4. سلطنتی بی‌فتور، مملکتی بی‌فتن

5. از همه جنسم به سر، وز همه نوعم گریز

6. الّا از جامِ می، الّا از جانِ‌ دّن

7. خونِ دلم می‌خورد، چند خورم خونِ رز

8. من شده در خونِ او، او شده در خونِ من

9. مایه‌ی نفع است و ضرّ دایه‌ی عقل و جنون

10. راحتِ جان است و روح آفتِ مغز و بدن

11. می‌نهد و می‌کند فعلِ بد و نیک فاش

12. قاعده‌ی صلح و جنگ خاصیتِ مرد و زن

13. هم‌نفسان را به لطف خسته‌دلان را به طبع

14. کرده به دم چون مسیح پرورشِ جان و تن

15. عربده خو را به قهر بی‌هده گو را به جبر

16. کرده به نیشِ زبان زهرِ غضب در دهن

17. هست نفاق و وفاق هر دو درو مجتمع

18. مشرک اگر نیستی هر دو به هم برشکن

19. شرک حریفِ بدست نیک بپرهیز ازو

20. اصلِ خلاف است و شر از بُن و بیخ‌اش بکن

21. بشنو اگر عاقلی پندِ نزاری برو

22. هم‌نفسِ راح باش با دگران دم مزن


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر
* به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر
شعر کامل
سعدی
* شوقست در جدایی و جورست در نظر
* هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم
شعر کامل
سعدی
* بذل جاه و مال و ترک نام و ننگ
* در طریق عشق اول منزلست
شعر کامل
سعدی