غزل شمارۀ 122
1. داغ دل در عشق افسردن نمی داند که چیست
2. الاله این باغ پژمردن نمیداند که چیست
3. خنده بر حالم مزن کاین گریه هرکس را گرفت
4. دامن از خون دل افشردن نمی داند که چیست
5. عشق از یک تاختن بنگاه دل تاراج کرد
6. صبر بی دل حمله آوردن نمی داند که چیست
7. باغبان دهر نخل عمر را آبی نداد
8. کاشتن دانسته پروردن نمی داند که چیست
9. ترک خصمی کن که دارد خوی افعی روزگار
10. نیست تا آزرده آزردن نمی داند که چیست
11. غنج و افسون زلیخا کار در یوسف نکرد
12. هرکه دل در باخت دل بردن نمی داند که چیست
13. عشرت تنگِ دل ما نورس هر گلشن است
14. غنچه برگِ عیش گستردن نمی داند که چیست
15. از حجاب امشب نظیری باده بر سجّاده ریخت
16. پارسا آداب می خوردن نمی داند که چیست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده