غزل شمارۀ 14
1. صفا از عقدۀ دلهاست آن زلف معقّد را
2. بحمدالله که ربطی هست بامطلق مقیّد را
3. که دادی؟ روح را با جسم الفت گر نگردیدی
4. محمّد کاروان سالار ارواح مجرّد را
5. به آن حسن و شمایل طرح عشق افکنده شد ورنه
6. نمی دادند نقش هستی این لوح زبرجد را
7. به مکتب خانۀ کُن مصحف از بر داشت آن روزی
8. که عقل کل نمی کرد از الف با فرق ابجد را
9. حدیث دل فروزش بسکه شد مجموعۀ حکمت
10. حکیمان جزو می سازند اوراق مجلّد را
11. وجود مرکز پرگار عالم کی شدی ثابت
12. احد خود قاب قوسين ار نبودی میم احمد را
13. به مسکن بستر از پهلوی گرمش سرد ناگشته
14. کند طی بر براق معرفت اقصای مقصد را
15. گرامی میهمانی در ره امشب میزبان دارد
16. ملایک بر فلک صفه بست و عرش آراست مسند را
17. نظیری نشئۀ ذوقی ز جام هوشمندان کش
18. می و مطرب پریشان می کند مستان سرمد را
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده