غزل شمارۀ 154
1. هر سحر سلسله از پای سحر بگشایند
2. از گشادش گرهی از دل ما بگشایند
3. درد نایافتنم سوخت ندانم ز کجا
4. بلبلان را به چمن راه نوا بگشایند
5. کارم از زلف گرہ گیر تو پیچیده تر است
6. سر این رشته ندانم ز کجا بگشایند
7. آخر ای گل گذری کن به گلستان تا کی
8. چشم نرگس به ره باد صبا بگشایند؟
9. برهم افتاده دل و دیده برانداز نقاب
10. تا همه عقد گهر روی نما بگشایند
11. هر کجا فتنۀ آن چشم سیه در کارست
12. كفر باشد که زبان را به دعا بگشایند
13. سیر این دایره بد نیست ولی می ترسم
14. چشمم از خویش ببندند چو پا بگشایند
15. گر به میخانه نظیری برم این زمزمه را
16. مطربانم گره از بند قبا بگشایند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده